اولین مطلب در سال 94
سلام پسرم این اولین مطلبی است که امسال وقت کردم برات نو وبلاگت بنویسم مدتهاست که وقت نکردم برات بنویسم. دیگه پایان سال تحصیلیه و مرتب در حال امتحان گرفتن و تصحیح اوراقم ! و وقت نمی کنم به چیزهای دیگه برسم تو این مدت خیلی بزرگ و آقا شدی حالا دیگه راحت دستت رو میگیرم و با هم میریم پیاده روی و خرید . تا حالا نشده تو خیابون دستم رو ول کنی یا تو مغازه به چیزها دست بزنی ! البته روایت بابات متفاوته ! مثل اینکه حسابی ما رو شناختی ! با بابات که میری همش می خوای بری تو بغلش و از هر بهانه ای استفاده میکنی ! ولی با من که هستی می دونی که دیگه نمی تونم بغلت کنم اصلا اذیت نمی کنی و تو مغازه و بیرون آروم همراهم میای شبها که کنارم می خوابی و گرمای ب...
نویسنده :
آزاده
17:27